The title of your home page You could put your verification ID in a comment Or, in its own meta tag Or, as one of your keywords

ماهنامه دیدبان

ماهنامه سیاسی ، فرهنگی ، صنفی دیده بان دانشگاه پیام نور بروجن

ماهنامه دیدبان

ماهنامه سیاسی ، فرهنگی ، صنفی دیده بان دانشگاه پیام نور بروجن

ماهنامه دیدبان

ماهنامه سیاسی،فرهنگی،صنفی دیده بان
-------------------------------------------------
دیده بان به رشد علمی و زیبا شدن قلم شما می اندیشد ، زیبا نویسی را زیبنده شما می داند ، یک رو بودن حتی درنوشتن را لازم میداند ، بیان دیدگاه نویسندگانش را نشانگر هم نظری با آنان نمی داند اما معتقد است زیبایی اندیشه و سرایت آن به نوشتن ، همه را خوشحال می کند . منتظر صدا ، قدم و قلم شما درایمیل ، وبلاگ و سامانه پیامکی هستیم .

آخرین نظرات

کتاب فارسی ...

| پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۳ ق.ظ

گاو ماما میکرد.گوسفند بع بع می کرد.سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آمد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد،کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند؛ چون او با پترس چت می کرد.

پتروس  همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد چند لحظه دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.کبری و مسافران قطار مردند.اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الآن چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد.او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیرکند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.اوکلاس بالایی دارد.او فامیل های پول داری دارد.او آخرین باری که گوشت قرمز خرید چوپان دروغ گو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد...

اما ای یار دبستانی بیا من و تو که این داستان ها را خوانده ایم بی تفاوت نباشیم و خود را برای روزهای مبادا آماده نگه داریم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی