مؤذنا ؛ اذان بگو !
به قول رفقا ، دانشجو که نباید سیب زمینی باشد! دانشجو باید حداقل پیاز باشد که اگر پوستش را هم کندند، اشک دیگران را در بیاورد
نقدی ساختاری بر شیوه زندگی دانشجویی
آغاز داستان آنجایی است که من و تو در تکاپوی رسیدن به جایگاهی بودیم که هدف والایی محسوب می شد، غافل از اینکه این جایگاه خود وسیله ای است برای رسیدن به هدفی والاتر. از سد کنکور که گذشتیم دیگر خود را در بهشتی می یافتیم که می خواستیم خستگی 12سال درس و مشق را از تنمان بیرون کنیم. تقصیرخودمان نبود، این طور برایمان جا انداخته بودند. شیرینی روزهای اول دانشجویی این ذهنیت را قوی تر می کرد. آنچنان که برخی آن را تحقق یافته می دیدند و سرنوشتشان طور دیگری رقم خورد، که همه ی ما در اطراف خود سراغ داریم. اما این همه ی ماجرا نبود.
برخی در همان روزها به دنبال شناخت عنصری بودند که نام سنگین «دانشجو» را یدک می کشید. کاری که خیلی ها آن را قبل از ورود به «دانشگاه» انجام داده بودند. برخی هم به دنبال پیدا کردن بوفه دانشگاه و برخی هم ... . بگذریم.
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۳