اینجا گریه های عاشقی از جنس دیگری است
بارها زائر آقا شده بودم
اما با پای دل! این اولین باری بود که با پاهایم به زیارت میرفتم,وارد مشهد شده
بودیم، ذوق و شوق دیدن گنبد و گلدسته ها همه را نیم خیز کرده بود.خوشحال بودم اما
دل اشوب!حس عجیبی بود,مانده بودم بین خنده و گریه. می خواستم بایستم اما پاهایم
یاری ام نمی کردند. آرام آرام خودم را به وسط اتوبوس رساندم، به اولین پله تکیه
دادم و زل زدم به روبرو تا برای اولین بار گنبد را با چشم سر ببینم.همه صلوات خاصه
را زمزمه می کردند و من مات مات! فقط لب هایم بهم می خورد و از دلهره همه جا گنبد
و گلدسته می دیدم اما نزدیکتر که می شدیم سراب بود، سراب!
- ۰ نظر
- ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۱۰